صفحه شخصی م حسینی    
 
نام و نام خانوادگی: م حسینی
استان: گیلان - شهرستان: رشت
رشته: کارشناسی عمومی
تاریخ عضویت:  1393/07/15
 روزنوشت ها    
 

 میلاد پیامبرگرامی اسلام و امام جعفرصادق(ع) مبارکباد بخش عمومی

5

حوادث شب ولادت حضرت محمد (ص)

حدیثی در این باره است که مرحوم صدوق ‏«ره‏» در کتاب امالى به سند خود از امام صادق علیه السلام ‏روایت کرده و ترجمه ‏اش چنین است که آن حضرت فرمود:

ابلیس به آسمانها بالا مى ‏رفت و چون حضرت عیسى‏ «ع‏» به دنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى ‏رفت ، و هنگامی که رسول خدا «ص‏» به دنیا آمد از همه آسمانهاى هفتگانه‏ ممنوع شد ، و شیاطین بوسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع‏ گردیدند ، و قریش که چنان دیدند گفتند: قیامتى که اهل کتاب مى‏ گفتند بر پا شده!

عمرو بن امیه که از همه مردم آن زمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود بدان ها گفت:بنگرید اگر آن ستارگانى ‏است که مردم بوسیله آنها راهنمائى مى ‏شوند و تابستان و زمستان‏ از روى آن معلوم گردد پس بدانید که قیامت ‏بر پا شده و مقدمه ‏نابودى هر چیز است و اگر غیر از آنها است امر تازه ‏اى اتفاق ‏افتاده.

و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هیچ بتى درآن روز بر سر پا نبود ، و ایوان کسرى در آن شب شکست‏ خورد وچهارده کنگره آن فرو ریخت. و دریاچه ساوه خشک شد. و وادى سماوه پر از آب شد.
آتشکده‏هاى فارس که هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گردید. و مؤبدان فارس در خواب دیدند شترانى سخت اسبان عربى ‏را یدک مى ‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده ‏شدند ، و طاق کسرى از وسط شکست‏ خورد و رود دجله در آن‏ وارد شد.

و در آن شب نورى از سمت‏ حجاز بر آمد و همچنان بسمت ‏مشرق رفت تا بدانجا رسید ، فرداى آن شب تخت هر پادشاهى ‏سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آنروز سخن‏ نمى ‏گفتند.

دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید ، وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شیطانى خود ممنوع گردید ومیان آنها جدائى افتاد.

آمنه گفت : به خدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهاى ‏خود را بر زمین گذارد و سر بسوى آسمان بلند کرد و بدان ‏نگریست ، و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنیدم گوینده ‏اى ‏مى ‏گفت : تو آقاى مردم را زادى او را محمد نام بگذار.

آنگاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته‏ بود به عبد المطلب گزارش دادند ، عبد المطلب او را در دامن ‏گذارده گفت: الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطیب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما ؛ ستایش خدائى را که بمن عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است. آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد. (1) و در باره او اشعارى‏ سرود.

و ابلیس در آن شب یاران خود را فریاد زد (و آنها را به یارى ‏طلبید) و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند : اى سرور چه چیز تو را به راس و وحشت افکنده؟ گفت : واى بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون مى ‏بینم و به طور قطع در روى زمین اتفاق تازه و بزرگى رخ داده که از زمان ولادت عیسى‏ بن مریم تاکنون سابقه نداشته ، اینک بگردید و به بینید این اتفاق ‏چیست؟
آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند : ما که تازه ‏اى ‏ندیدیم.

ابلیس گفت : این کار شخص من است آنگاه در دنیا به جستجو پرداخت تا به حرم - مکه - رسید ، و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آنرا گرفته ‏اند ، خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر اوبانگ زده مانع ورود او شدند، بسمت غار حرى رفت و چون‏ گنجشکى گردید و خواست در آید که جبرئیل بر او نهیب زد : برو اى دور شده از رحمت ‏حق! ابلیس گفت:اى جبرئیل ‏از تو سؤالى دارم؟
گفت : بگو ، پرسید : از دیشب تاکنون چه تازه ‏اى در زمین رخ‏ داده ؟
پاسخ داد : محمد - صلى الله علیه و آله - به دنیا آمده.
شیطان پرسید : مرا در او بهره ‏اى هست؟ گفت : نه.
پرسید : در امت او چطور؟ گفت: آرى. ابلیس که این سخن را شنید گفت : خوشنود وراضیم.

و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کرده ‏چنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت ونامش یوسف بود ، وى هنگامى که ستارگان را در حرکت و جنبش مشاهده کرد با خود گفت : این تحولات آسمانى به خاطر ولادت همان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که‏ چون به دنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع ‏گردند. و چون صبح شد به مجلسى که چند تن از قریش در آن بودند آمد و بدان ها گفت : آیا دوش در میان شما مولودى بدنیا آمده؟ گفتند:نه.
گفت : سوگند به تورات که وى بدنیا آمده و آخرین پیمبران ‏است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است.

این گفتگو گذشت و چون قریشیان متفرق شدند و به خانه‏ هاى ‏خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند : آرى دیشب در خانه عبد الله بن ‏عبد المطلب پسرى متولد شده.
این خبر را بگوش یوسف یهودى رساندند ، وى پرسید : آیا این ‏مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کردم به دنیا آمده یا بعد ازآن؟ گفتند : پیش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهید.
قریشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند: فرزندخود را بیاور تا این یهودى او را ببیند ، و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار کرد جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد دراین وقت قرشیان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد یهودى ‏عارض شد و به زمین افتاد قرشیان تعجب کرده و خندیدند.
یهودى برخاست و گفت:آیا مى‏ خندید؟ باید بدانید که این پیغمبر پیغمبر شمشیر است که شمشیر در میان شما مى ‏نهد...
قرشیان متفرق شده و گفتار یهودى را براى یکدیگر تعریف‏ مى‏ کردند.

و در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت ‏بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده آن مرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیرة وعتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت : نبوت ‏از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و به خدا این مولود همان کسى ‏است که آنها را پراکنده و نابود سازد!
قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند ، مرد کتابى‏ که دید آنها خوشنود شدند بدیشان گفت:خورسند شدید! به خدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند که‏ زبانزد مردم شرق و غرب گردد.
ابو سفیان از روى تمسخر گفت : او به مردم شهر خود تسلط مى ‏یابد!



پى ‏نوشتها:

1- یعنى او را بکنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شیاطین و دشمنان،بدنش را بچهار گوشه کعبه مالید.

چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 11:46  
 نظرات    
 
سن سی خلیلی فرد 21:33 چهارشنبه 17 دی 1393
0
 سن سی خلیلی فرد
 آب آتش ناک دارم در سبو
  باده ای سوزان ولی بی رنگ و بوهر کسی نوشد دگرگون میشود
لیلی اینجا همچو مجنون میشودهر کسی نوشد چونان آتش شود
اهل دل گردد ولی سرکش شودهر کسی نوشد سلیمانی کندوانچه میدانیم و میدانی کندمیتراود اسم اعظم از لبشمیرسد با اذن ما بر مطلبشباده ی ما باده ی انگور نیستشهد ما در لانه ی زنبور نیستباده ی ما شهد علم احمدیست  اولین شرط حضورت بی خودیستبی خود از خود شو خداوندی مکنبا خداوند جهان رندی مکن میلاد نور مبارکباد
حمید علی نژاد 07:11 آدینه 19 دی 1393
0
 حمید علی نژاد
ممنون